جدول جو
جدول جو

معنی خیمه نشین - جستجوی لغت در جدول جو

خیمه نشین
(خوا / خا دَ / دِ)
مقیم در خیمه. آنکه در خیمه زندگی کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی کسی که به سبب بیماری یا از دست دادن شغل در خانه به سر می برد، ساکن خانه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ / تِ)
آنکه در خانه نشیند، معزول. منعزل. بیکار از شغل دولتی. بیکاراز عمل، منزوی. عزلت گزین:
هرکه چون سایه گشت خانه نشین
تابش ماه و خور کجا یابد.
ابن یمین.
، مغضوب
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ / فِ نِ)
محلی که در آن خلیفه نشیند. این اصطلاحی است بین ترسایان و اطلاق به مواضعی میشود که اسقف کلیسا آنجا مقام خلیفه دارد. (یادداشت بخط مؤلف) ، دارالخلافه. محل و مستقر خلیفه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ مَ / مِ یِ پَ)
خیمه ای که از پشم سازند، خباء. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ یَ)
از امرای معتبر چنگیزخان مغول که با سبتای نوین به تعقیب سلطان جلال الدین خوارزمشاه مأمور شدند. رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی (فهرست ج 1 و 2) و تاریخ گزیده ص 497 و 573 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خانه نشین
تصویر خانه نشین
گوشه نشین، معزول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه نشین
تصویر خانه نشین
((~. نِ))
منزوی، گوشه نشین
فرهنگ فارسی معین
شهرک نشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازنشسته، بازنشست، متقاعد، زمینگیر
متضاد: سرپا، قبراق، بیکار، بیکاره، خلوتی، گوشه نشین، گوشه گیر، منزوی، خانه بند
فرهنگ واژه مترادف متضاد